آیشینآیشین، تا این لحظه: 11 سال و 19 روز سن داره

دخترم،بهترین همدم من

94.1.19

 دوسال پیش من و بابات این موقع ها روزارو میشماردیم که تورو بغل بگیریم برامون مهم نبود کیا از اومدن تو ناراحتن یاخوشحال ...مهم این بود که من و بابات عاشق تو بودیم و هستیم ...میدونی چیه دخترم؟؟ بابات ازم میخواد تو وبلاگت فقط خاطره خوب بنویسم اما کدوم خاطره خوب؟؟؟؟؟ ذهنم پر روزهای بد هسش و اینا اونقدر تکرار شد تا روحمو تسخیر کرد آرزوم این بود فردا تولدتو با آرامش و با خوشبختی جشن بگیرم اما همه چی برا من فقط آرزو شده ...اون روز بابات میگه یادته جشن دندونی آیشینو با دعوا گرفتیم....اره من همه چی یادمه میدونم برا زندگی خودم این من نیستم که باید تصمیم بگیرم باید با خونوادت مشورت کنی تا اگه اونا صلاح دونستن من برا دخترم جشن دندونی یا تولد یا ......
19 فروردين 1394

94.1.1

ای خدا دارم زجر میکشم خدایا دارم نابود میشم خدایا کمکم کن دلم آیشینمو میخواد معلوم نیست خوب بهش میرسن یا نه؟ ای خدا چرا سرنوشت من این شد؟ ای کاش بمیرم دیگه راحت شم از این بلاتکلیفی و شکنجه روحی.... نامرد کاری کرده که نمیتونم برگردم به زندگیم خدایا هیچ کس نمیدونه من چی میکشم جز تو ...خدایا میدونی که هزاران بار دلمو شکوند میدونی که دیگه دوسش ندارم میدونی که دیگه نمیتونم بهش تکیه کنم پس من چطور برگردم پیش کسی که واقعا دوسش ندارم ؟؟؟ خدایا تو این وسط دخترم بیچاره شد یه بچه پاک و معصوم قربانی ما دوتا شد...خدایا دخترمو دست تو میسپارم خداجونم مواظبش باش و از بلاهای بد دورش کن و حفظش کن ...خدایا خودت عشقو افریدی میدونی که بی عشق مگه میشه زندگی کرد؟ ...
1 فروردين 1394

اولین روز عید 94 بدون دخترم

آیشینم ای تنها دلیل بودن مامان دارم از دوریت دق میکنم دارم میمیرم سال جدید رو تنها شروع کردم تک و تنها با گریه ....وای که چقدر داغونم و کسی نمیتونه حال و روزمو بفهمه.همش با خودم فکر میکنم دل کوچولوت منو میخواد؟؟؟
1 فروردين 1394
1